آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۱ اسفند ۲۷, یکشنبه

جایی بر فراز رنگین کمان

باشگاه نویسندگان (شماره دوم، آبان و آذر91)

آهای پسرک...؛
آهای پسرک زردپوش؛ آری با توام. تو که صبح‌ها وقتی پرده‌ی اتاقم را می‌کشم، به من لبخند میزنی. چند روزی است که عوض شده‌ای. انگار لبخندهایت خیس است. چشمانت پر حرف‌های نگفته است. پر خشم فروخورده. بیا جلوتر. دستت را به من بده. بیا از اینجا برویم. باران دارد میبارد. تا رنگین‌کمان وقتی نمانده است. چتر با خودت نیار. بگذار باران اشک‌هایت را بشوید. نگران نباش. دست‌های گره کرده مان در جیب من است. نوبت جیب تو هم میشود. 
بیا از اینجا برویم؛ جایی بر فراز رنگین‌کمان. آن جا که رویاهایمان به رنگ‌های رنگین‌کمان می‌پیوندد. آدم‌های اینجا ما را نمی‌فهمند. از حسادتشان ناراحت نشو. به تو حسادت می‌کنند، چون تو را برتر از خودشان می‌دانند. اینجا جایی است که همه از آماندای زنده متنفرند، ولی آماندای مرده میلیون‌ها طرفدار دارد. بیا برویم؛جایی بر فراز رنگین‌کمان. آن جا که آسمان آبی است؛ به رنگ دل‌هایمان. جایی که پرنده‌ها بر فراز رنگین‌کمان پرواز می‌کنند، چرا ما نتوانیم؟
اینجا جایی است که پوزیشن تو در رابطه، دوست داشتنی تر از خود تو است. بیا برویم؛جایی بر فراز رنگین کمان. آن جا جدایی معنا ندارد. بر فراز رنگین کمان بین دوست داشتن و دوست داشته شدن فاصله ای نیست. آن جا قبل از باران هم رنگین کمان هست. آن جا همه ی اسب ها تک شاخ اند. آن جا اسباب بازی های دوران بچگی مان برای همیشه با ما هستند. آن جا بستنی قیفی هیچ وقت روی زمین نمی افتد. بر فراز رنگین کمان آدم برفی ها هیچ وقت آب نمیشوند. آن جا آبنبات‌ها مزه‌ای می‌دهند که تو دوست داری. آن جا هیچ کس با کسی دعوا نمی‌کند... . آن جا جایی ست که رنگین‌کمان‌ها عاشق میشوند و حاصل عشق بازی شان رنگ زرد لباس تو و رنگ بنفش دل من است.
با توام. تو که داری این نوشته را می‌خوانی. آری تو پسرک زردپوش هستی. در این دنیا کسی از جنس خودت هست، که لبخندهای تو امید او به زندگی ست. پیدایش کن. دستت را در دستش گره کن. و با هم پرواز کنید بر فراز رنگین‌کمان و آشیانه‌ای برای خود پیدا کنید. اگر دلت رنگین‌کمانی باشد راحت می‌توانی آنجا را پیدا کنی. جایی برفراز رنگین‌کمان؛ در همین حوالی‌ست. جایی است که آن جا رنگین کمان‌ها عاشق میشوند.
میدانم گاهی اوقات به تنها چیزی که فکر میکنی،رها شدن است. رها شدن از همه توهین ها،رها شدن از تحقیرها، نفرت ها، اشک ها، خشم ها و ... . میدانم گاهی اوقات به این فکر میکنی که رنگین کمان زیبا نیست، دوست داری همه جا سیاه شود و تو در این سیاهی رها شوی. این رهایی فقط سقوط است. نزول است. برگشتن از این مسیر سختی است که تا به امروز آن را با قدرت قلبت بالا آمده ای و حالا میخواهی برگردی! بالا را نگاه کن.تا قله راهی نیست. هنوز زیبایی و عشق ورزیدن نفس میکشد. پسرک زردپوش، تو فقط زنده بمان. همه چیز بهتر می شود... .
نیما سروش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر