آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۲ فروردین ۹, جمعه

به چیزی که آفریده شدم افتخار می‌کنم

راز اقلیت (شماره دوم، آبان و آذر91)

قرار بود برای پرونده آشکارسازی با یک دختر لزبین و یک پسر گی مصاحبه داشته باشیم. متاسفانه کمتر دختر لزبینی حاظر به همکاری برای کار فرهنگی است. اما او در آخرین لحظات حاضر شد با ما گفتگو کند. قرار گفتگوی کوتاه ما به یک گپ دوستانه از زمانی که خودش را شناخته تا تعریف اولین رابطه‌اش تبدیل شد.

چند سالت بود که خودت رو کشف کردی؟
من از چهار سالگی در مورد گرایشم اطلاع داشتم. ولی اگر حقیقتشو بخوای در تمام زندگیم دوس داشتم که بدونم این حس من چه معنایی داره. اسمی براش نداشتم. همیشه فکر می‌کردم من تنها آدمی‌ام که این حس رو داره. فکر می‌کردم همه آدما عادی هستند. حتی چند بار سعی کردم عاشق یه مرد بشم ولی نهایتا تلاش من برای نزدیک شدن به اونا منجر به ایجاد رابطه‌ای دوستی، اونم از نوع خواهر و برادری شد. مخفی نمی‌کنم مردایی زیادی بودن که دوستم داشتن و حتی درخواست‌های ازدواج هم کم نداشتم ولی نمی‌تونستم خودمو در کنار هیچ مردی تصور کنم زجرآور بود. حقیقت دیگه‌ای که در مورد من وجود داره اینکه به علت شرایط شغلی‌ام با مردای زیادی از هر نوعش روبرو هستم. خوب دور و برم زیاده اما همه اونا باب میل دخترای استریت هستن و برای من نهایتش بالاتر از دوستی نیستند. دوستی که در شرایط سخت شغلی فقط می‌تونند کمکم کنن؛ بدون هیچ حس خاصی یا جاذبه جنسی.

چطور یک دختر 4ساله که هنوز درک درستی از اطراف خودش نداره میتونه گرایش جنسی خودشو بشناسه؟
به خاطر اینکه توی عالم بچگیم هم همیشه دلم می خواست توی بازی هامون نقش مرد رو داشته باشم. مردی که برای خانواده ش تلاش می کنه. مردی که همسری داره. اون موقع ها خودمو پسر میدیدم چون فکر می کردم تنها راهی که یه دختر بتونه دوستت داشته باشه شاید اینه که تو یه پسر باشی، نمی دونم. الان به این نتیجه رسیدم که این اشتباهه. بچه که بودم یک همبازی داشتم که یه جورایی مثه من بود.فقط با من بازی می کرد. البته من با پسرا هم زیاد بازی می کردم ولی همیشه با اونا بازی های پسرونه میکردم. همه اینو به خاطر روحیه خشن و مردونه ام می دونستن. چهار پنج سالگی مو با سرگرم شدن با اون همبازیم که همسن خودم بود یادم میاد. ما 7سال همبازی هم بودیم و راستشو بخوای یه جورایی عشق بچگی م بود و برای خودم عجیب بود که سالها بعد وقتی همدیگه رو دیدیم یه جورایی همون حس بچگی مو نسبت بهش داشتم. دوست داشتن اونم از یه نوع خاصو حس می کنم اونم منو دوس داشت چون اونم یه جورایی یه لرز و یه اظطراب شیرین توام با علاقه رو داشت اما خوشبختانه یا متاسفانه، اون توی سن 15سالگی ازدواج کرد.

پس یک جور دیگه سوالم رو میپرسم. اولین بار معنی لزبین رو چندسالگی شناختی و چه زمانی خودت رو یک لزبین به اون تعریفی که دست پیدا کرده بودی دیدی؟
اسم لزبین برای من یه ساله که تعریف شده. ولی همیشه می دونستم که همجنسگرا هستم. به خاطر شرایط اطرافم دیر به این کلمه دسترسی پیدا کردم. چون حقیقتا دور و بر من استریت زیاده و در عالم واقعی همجنسگرایی عیان ندارم. چون خودمم یه جورایی محافظه کارمو اطرافیانم از من بیشتر. اما به این معنی نیست که ندیده باشم.من خانم های زیادی دیدم که به واقعیت وجودشون معترف نبودن ولی حقیقتشون توی برخوردشون مشخص بود. شاید مثه خود من.



گفتی همبازی تو در سن 15سالگی ازدواج کرد و همین طور گفتی موقعیت ازدواج زیادی داشتی. آیا از طرف خانواده برای ازدواج کردن تحت فشار قرار نگرفتی؟
خانواده من درباره بی گرایشی من نسبت به جنس مخالفم مطلعند کاملا مطلعند ولی نمی دونن که به جنس خودم گرایش دارم. شاید هم مطلعند و به روی خودشون نمی یارن

یعنی به تو شک کردن؟
اگر هم شک داشته باشن هیچ وقت علنا هیچ چیز بهم نگفتن.


یعنی بهت فشار نمیارن؟ 

فشار نه، خانواده من معتقد هستن ولی خدا رو شکر متعصب نیستند.توی خیلی از زمینه هایی که باهاش مخالفن اگر ببین حرف طرف معقوله کنار میان. اینو خیلی دیدم. مثلا خود من یه بار مادر و خواهرم رو درباره دگرپوش ها متقاعد کردم. خانواده‌ام اعتقاد داشت اون ها مریض روانی هستند ولی من بهشون ثابت کردم که مشکلشون ژنتیکی ست و درمان ندارن. فامیل ما خوشبختانه ازدواج هاشون در سنین بالاست. 35سال، 45سال، اونم معمولا با فشار دیگه و مهم اینکه من خودم اعضای خانوده ام بزرگتر از من هستند و تقریبا آخری ام و مهم تر اینکه مستقل هستم از نظر مالی، شاید همین باعث شده که دیگه خانوده ام تحت فشارم نذارن.


تو تونستی خانواده ات رو در باره دگرپوش ها متقاعد کنی. این باعث نشده بخوای به اون ها درباره همجنسگرایی و یا همجنسگرایی خودت توضیح بدی؟

می دونی فکری که اون موقع توی سرم بود این که بحث شاید یه پیش زمینه ای باشه درباره خودم ولی صلاح دونستم که دیگه درباره اش صحبت نکنم و ادامه اش ندم


چرا؟

چون یه جورایی حس می کردم صحبت کردن در مورد گرایش خودم شاید تاثیر صحبت های قبلی مو از بین ببره. شرایط رو مهیا ندیدم

پس یعنی هیچ وقت برای آشکار سازی یا همون کامینگ اوت اقدام نکردی؟
برای خانواده نه ولی برای بعضی دوستانم اقدام کردم.


چه چیزی باعث شده برای خانواده آشکارسازی نکنی؟

ترس از طرد شدن یا اینکه مثل دوستم که منو منحرف می دونست واکنش اونا هم همین باشه


چقدر درباره آشکار سازی میدونی؟ تا حالا جستجویی برای روش های درست آشکار سازی داشتی؟

اووم...، راستشو بخوای نه


پس چطور برای دوستانت کامینگ اوت می کردی؟ فقط به اونها می گفتی؟

یه جورایی همین کار هم برام خیلی سخت بود. دوست دخترم با اینکه گرایشم رو حس کرده بود ولی وقتی رسما بهش اعلام کردم، ترکم کرد. دوست دیگری فکر می کرد شاید مریضم و درمانی برام وجود داره ولی در انتها بی خیال شد. دوست دیگه خیلی راحت با این موضع کنار اومد و در نهایت سادگی گفت که اون نمی خواد لزبین باشه و من هم خنده ام گرفت. ولی به این نتیجه رسیدم که برای دوستانم راحت بود ولی خانواده‌ام خیلی سخته.


تو میگی دوست دخترم بعد از این که بهش گفتی لزبین هستی ترکت کرد. مگر خودش لزبین نبود؟

نه، بایسکشوال بود. اینو خودم بهش ثابت کردم و اونم قبول کرد. زمانی که بهش رسما گفتم که من لزبین هستم خودم کاملا به این نتیجه رسیدم و با این بعد وجودم کنار اومده بودم. ازش پرسیدم تو که می دونستی من همجنسگرام پس چرا دوستم داشتی؟ اونم گفت حس می کردم با بقیه فرق داری. البته یه جورایی این ها بهونه بود. اشتباه اصلی به خاطر خیانتی که من بهش کردم بود.اون عامل اصلی سردی رابطه مون شد.


پس یعنی تو با آشکار سازیت زمینه ساز شناخت بیشتر اون از گرایش جنسیش شدی یا قبلا می دونستی بایسکوشاله؟

ببین ایراد اون این بود که هیچ وقت درباره احساستش تحقیق نکرد و وقتی من این اسامی رو گفتم اون حتی نمی دونست یعنی چی.وقتی براش توضیح میدادم اونم مثل روزهای اول من سردرگم شد.شاید ایراد شروع رابطه ما این بود که هیچ کدوم خودمون رو نمی شناختیم و با سردرگمی رابطه مون رو شروع کردیم و بعدها فهمیدیم که کی هستیم.


برگردیم به خانواده. اگر روزی یکی از اعضای خانواده یا حتی همه اونها موضوع رو بفهمند فکر می کنی چطور واکنش نشون میدن؟ واکنش تو چیه؟ خودت رو آماده می بینی؟

آماده...، یه جورایی آره. ولی فک کنم تا مدتها سرکوفت از بعضی اعضای خانواده ام بخورم یا حتی یکی از خواهرام به فکر بیافته که در مورد گرایش من تحقیق کنه. ولی فک نمی کنم از خونه پرتم کنند بیرون.


فکر می کنی در آینده برای اونها آشکار سازی کنی؟

آره، شاید آینده ای نه چندان دور. تا وقتی که بتونم پیش بینی هر رفتاری رو بکنم شاید حتی داشتن یه زندگی مستقل
برای اون روز دنبال اطلاع بیشتر از موضوع آشکارسازی میری؟
آره، ولی مشکلی که هست، بچه های رنگین کمونی منبع ندارن یا کم یا حتی پنهان. اگر حالتی باشه که این منابع به تک تک افراد معرفی شه خیلی عالیه.


تا حالا دوستان لزبینی داشتی که برای خانواده آشکار سازی کرده باشن؟

رسما نه، ولی بعضی از دوستان مثل من با برخوردها و رفتاراشون فهموندن که میلی به جنس مخالف ندارن.
این موضوع توی جامعه خفه ما تقریبا رویاست


دلایل نگفتن رو ازشون پرسیدی؟

ترس از طرد شدن و متعصب بودن خانواده ها.


همون دلیل اصلی که تو رو از این کار منع کرده. 

من بیشتر ازترس، دوست ندارم غافلگیر بشم وگرنه چیزای کمی توی دنیاست که برام مهم باشن. یعنی اگه خانواده مم طردم کنن، در صورت داشتن شرایط و موقعیت خانواده مو علیرغم علاقه ام ترک می کنم ولی همه نمی تونن این کار رو بکنن. دختر به صورت معمول وابستگی به خانواده شون دارن و ترس از مستقل بودن و شاید تنها شدن دارن ولی من توی زندگیم راه های زیادی رو امتحان کردم تا جراتم رو بسنجم. برای مستقل زندگی کردن و جدایی از خانوده.
ببین جدایی از خانوده شهامت می خواد.این که بتونی بدون حمایت عاطفی خانوده تصمیم بگیری زندگیت رو بچرخونی. مثلا من الان سه ساله که تمام مخارج زندگی مو خودم میدم، به تنهایی سفر میرم حتی تا غرب کشور و تازگی هم دارم سعی می کنم آشپزی بکنم. این ها شاید سطحی به نظر بیاد ولی لازمه زندگی شخصی یه. دارم تمام راه ها رو میرم که به روزش شوکه نشم و یا ندونم چه کارکنم.


و حرف آخر... 

حرف باقی مونده که...، روی تمام حرفای من به رنگین کمونی ها نیست.خیلی هاش به سمت کساییه که بچه ها مون دارن باهاشون زندگی می کنن. مثله خانواده، جامعه، دوستان، متعصب نباشید. حتی در اعتقادات ما هم هست که برای شنیدن حرف دیگران گوشاتون رو باز نگه دارین. برای شنیدن عقاید دیگران تجزیه و تحلیل کنید و بعد قضاوت کنید. بچههای رنگین کمونی بزرگترین فشار زندگی شون اینه که شما رو که اینقد دوست دارن باعث آزارتون نشن. واسه همین چیزا سکوت می کنیم، چون نمی خوایم اطرافیان ما بخوان منو با افکار خودشون مقایسه و نقد کنن. درحالی که خیلی هاشون چیزی از زندگی ما نمی دونن. خیلی ها فک می کنن همجنسگرا ها اعتفادات ندارن. ما هم مثل شما هستیم، به احکام عمل میکنی ماها خوب اینطوری آفریده شدیم و حرف آخر اینکه به چیزی که آفریده شدم افتخار می کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر